۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

خروج از بحران، ورود به بن بست!

crisis

آقای عسگراولادی معتقد است برای خروج از بحران باید از برچسب زدن به نیروهای انقلابی خودداری شود. منظور او اتهاماتی است که طرفداران احمدی نژاد به موسوی و کروبی و هاشمی می زنند. در حالی که آقای حسینیان معتقد است برای خروج از بحران باید تعدادی از معترضان را بسرعت اعدام کرد تا اعتراضات خیابانی متوقف شود. از سوی دیگر محسن رضایی معتقد است، برای عبور از بحران توافق معترضان بر سر صحت انتخابات، حلال مشکلات است، اما میرحسین موسوی معتقد است تا زمانی که شروط پنجگانه وی اجرا نشود، اعتراضات متوقف نمی شود و در نتیجه بحران نیز پایان نمی یابد.

در این میان مرد عبور از بحران، اکبر هاشمی رفسنجانی که در آستین خود راه حل تغییر مناسب را همواره نهان کرده است، در آخرین نمازجمعه خود که با حضور گسترده سبزها صورت گرفت، شروط چهارگانه ای را برای خروج از بحران ذکر کرد و به نظر می رسد تا به امروز همچنان بر همان شروط چهارگانه پای می فشرد.

این راهها، کمابیش شامل راههایی است که در آن تغییری پیش بینی شده و کسانی معتقدند اگر آن تغییرات رخ دهد، احتمال خروج از بحران وجود دارد. اما برخی مانند آیت الله خامنه ای نظر دیگری دارد. وی معتقد نیست که باید تغییری صورت بگیرد تا بحران حل شود، او معتقد است که خواص- منظور ایشان مخالفانی مانند موسوی، خاتمی، هاشمی و کروبی است- باید دست از لجاجت بردارند و برای حفظ نظام و بدون اینکه تغییری رخ بدهد، انتخابات را بپذیرند تا بحران حل شود.

اما، همه به بحران بی علاقه نیستند، بسیاری از طرفین درگیر، شرایط کنونی کشور را بهترین وضع برای خود و گروه شان ارزیابی می کنند؛ گروهی از آنان کسانی هستند که طرفدار سقوط حکومت اند و طبیعتا به این دلیل که در حال حاضر حکومت در ضعیف ترین موقعیت و مخالفان در برترین وضع هستند، دوست دارند این تنش ها تا سقوط حکومت ادامه یابد. در مقابل، گروه تندروهای حاکم بر دولت، که شامل رئیس جمهور و اعضای کابینه و برخی جناح های مقتدر نیروهای نظامی و انتظامی هستند، آنان نیز علاقه ای به رفع بحران ندارند، چرا که اگر بحران رفع شود، آنان مجبورند صندلی های قدرت را رها کنند، و از سوی دیگر ادامه بحران و بخصوص خشن تر شدن اوضاع باعث می شود که آنان بتوانند مخالفان جدی خود، مانند جبهه مشارکت، مجاهدین انقلاب، اصلاح طلبان و جبهه سبز، بخش وسیعی از روشنفکران و مدیران کشور را برای سالها از موقعیت و قدرت و حتی زندگی ساقط کنند و امید دارند که اگر این وقایع رخ دهد بتوانند با حکومتی مانند کره شمالی یا کوبا یا سوریه مدتی بر سر قدرت باقی بمانند و چه بسا که شرایط جهان را نیز تغییر دهند.

به نظر می رسد هرچه بحران عمیق تر و جدی تر می شود، جرائم کسانی که در ایجاد بحران دست دارند، سنگین تر می شود. بسیاری از کارگزاران قضایی و انتظامی و بسیجیان در صورت رسیدگی به جرایم و تخلف ها برکنار و مجازات خواهند شد. از سوی دیگر اگر حکومت تصمیم بگیرد، بازی صفر و یک را انجام دهد، میلیونها نفر به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و توهین به رهبر و اقدام برای سرنگونی نظام باید محاکمه و نابود شوند.

طبیعی است که هیچ حکومتی نمی تواند مثلا سی درصد از مردمش را اعدام کند یا زندانی کند، چون اصولا هیچ دولتی امکانات نگهداری سی درصد مردم در زندان را ندارد. یا اگر بنا باشد سی درصد مردم کشته شوند، طبیعی است که چنین حکومتی بسرعت توسط مردم تغییر می کند و دولتی جاگزین می شود که حداکثر دو درصد مردم را مورد اتهام یا تحت تعقیب قرار دهد. قانون نیز به همین شیوه است. اگر بناست قانونی حاکم باشد که بموجب آن چهل درصد مردم مجرم باشند، آن قانون بی اعتبار خواهد بود، چون مردم ترجیح می دهند که قانون را تغییر دهند تا اینکه چهل درصد شان مجازات شوند.

بحرانی که اکنون حکومت در آن قرار گرفته است، بحرانی عمیق و همه جانبه است. این بحران حاصل ناسازگاری ساخت حکومت با خواست ملت است، در این میان گروهی از حاکمان از وضع موجود بهره می برند و استفاده می کنند و آن را مطلوب خود می دانند، و بخشی بزرگتر، ادامه وضع موجود را میسر نمی دانند. آنان می دانند که اگر وضع موجود ادامه پیدا کند، نه امروز، شاید یکی دو سال دیگر نابود شوند.

بحرانی که وجود دارد، به دلیل حذف بیش از هفتاد درصد مردم از قدرت است، حداقل می توان گفت، هفتاد درصد مردم یقینا نماینده ای در حکومت موجود ندارند. قوانین کشور، قوه قضائیه، مجلس، قوه مجریه و سایر نهادهای قدرت، تنها در بهترین حالت نماینده سی درصد از مردم است. این بحران را جز با تغییر در قدرت و بازکردن درهای قدرت به روی مردم نمی توان حل کرد.

به نظر می رسد برخلاف کسانی که معتقدند بحران باید حل شود تا ایران باقی بماند، برخی ترجیح می دهند ایران نابود شود، اما آنها باقی بمانند. تجربه تغییرات وسیع در اردوگاه سوسیالیسم و فروپاشی کمونیسم، برخلاف آنچه تفکر رایج است، باعث نابودی آن کشورها نشد. آنها که حاضر شدند پای میز مذاکره بنشینند و به خواست های عامه مردم احترام بگذارند، باقی ماندند و پیش رفتند و به دموکراسی و آزادی و رفاه دست پیدا کردند. برخی از این کشورها در مقابل خواست مردم، بحران را انتخاب کردند و هم کشور و هم خودشان را نابود کردند. برخی دیگر نیز با اتکاء به قدرت و زور، عقب ماندند و عقب خواهند ماند.

حکومت ایران، نه فقط بخاطر یک تقلب انتخاباتی، بلکه به این دلیل که ساختار حکومت با خواسته های مردم امروز بیگانه است، محکوم به تغییر است. پای فشردن اقتدارگرایان بر حفظ چیزی که مردم آنرا نمی خواهند، جز نابودی بقایای اقتدار چیزی را به دست حکومت نخواهد داد. آنچه مهم است، این است که اقتدارگرایان باید سهم مردم را از قدرت، که حق طبیعی آنهاست بدهند. آنچه میرحسین موسوی در بیانیه آخرش گفته است، خواسته های روشن مردم است. هیچ حکومتی بی آنکه حق مردمان را به رسمیت بشناسد، نمی تواند از بحرانی چنین بزرگ خارج شود. خروج از بحران، با زدن و کشتن و اعدام کردن و دستگیر کردن مخالفان، تنها مدت بحران را طولانی تر و عمق آن را بیشتر می کند.

منبع : www.enabavi.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر